نگاهی به مستند چراغ برق»
پوریا خلج طهرانی کارگردان مستند چراغ برق» که در بخش خارج از مسابقهی سیزدهمین جشنوارهی سینماحقیقت به نمایش درآمد تاریخچه و چگونگی ورود برق به تهران در عصر قاجار را دستمایهی کار خود قرار داده و در این مستند ۶۵ دقیقهای از طریق چند روایت که به موازات هم پیش میروند تلاش کرده تا جنبههای مختلف و گوناگون مرتبط با این اتفاق تاریخی را که بدون شک یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر و دروازهی ورود کشور به عصر مدرن محسوب میشود تا زمان حاضر یه تصویر بکشد.پیرنگ اصلی فیلم براساس ترس پسربچهای به نام مظفر،نایبالسلطنهی ساکن تبریز و مظفرالدینشاه آتی از تاریکی و آرزوی وی برای روشن شدن شبها شکل میگیرد.داستان هراس او به موازات کوششهای حاج امینالضربِ پدر و پسر در تهران و سفرهای این دو تن برای آوردن نور و روشنایی به پایتخت پیش میرود.کارگردان برای این بخش از روایت فیلم از انیمیشن سیاهوسفید کامپیوتری که شبیه تکنیکهای انیمیشن دستی است بهره میگیرد. این تمهید ساختاری در کنار صدای روان و طناز حسن معجونی به عنوان راوی، حس طنز دلپذیری ایجاد میکند و بیننده را برای تعقیب مشتاقانهی داستان ترغیب میسازد.بخش دیگری از روایت فیلم که تأکید اصلی آن موضوع هویتیخشی به تهران و زندگی شبانه در این کلانشهر و به نوعی مکمل روایت اول و در ادامهی آن است از طریق مصاحبه با چهار نفر پیش میرود: یک شهروند عادی، یک سرهنگ بازنشسته و تاریخدان، خانمی که با عنوان معاونت طراحی و توسعه شهری به ما معرفی میشود و فرد چهارم که کارشناس طراحی و توسعه شهری است. علیرغم موضوع بکر و جذاب این مستند، اصرار کارگردان برای پیچیده کردن روایت و بهکارگیری برخی تمهیدات غیرضروری به پاشنهی آشیل فیلم بدل شده است.بارزترین نمونهی این کمدقتی در انتخاب مصاحبهشوندهگان متجلی میشود. در جایی که نظرات کارشناس توسعهی شهری با صحبتهای خانمی که مسئولیتی دولتی در این حوزه به عهده دارد تضاد و تناقض و چالش مهیج و جالبتوجهی ایجاد میکند و به موتور محرکهی فیلم تبدیل میشود اظهارنظرهای دو نفر دیگر نقش چندانی در پیشبرد روایت فیلم یا افزایش جذابیت آن ندارد. از طرفی نمایش لُکنتها و اشتباهات کلامی کلههای سخنگو ضمن اینکه تمهیدی کلیشهای است قادر به تقویت حس طنز نهفته در صدای حسن معجونی و کلیت فیلم هم نیست و در عین حال موجب شهگی روایی و یا حتی منحرف شدن توجه بیننده از وقایع اصلی فیلم میشود.به عنوان نکتهی آخر باید به استفادهی کارگردان از تصاویر بعضی از فیلمهای ایرانی ازجمله خشت و آینه” که در شب میگذرند اشاره کنم که درحقیقت تأثیر یا کارکرد چندانی در ساختار روایی فیلم ندارند اما مُخّل آن هم نیستند؛ چیزی در حد یک خاطرهبازی.
مستند چراغ برق» فیلم خوبی است که با کمی دقت بیشتر فیلم بسیار بهتری میشد و شاید شانس راهیابی به بخش مسابقهی جشنوارهی سینماحقیقت را هم به دست میآورد،اگرچه شخصأ فیلمها را بر این اساس ارزیابی و تحلیل نمیکنم.
به پوریا خلج طهرانی پیشنهاد میکنم با تجدیدنظر در مونتاژ این فیلم،شانس بیشتری برای دیده شدن آن فراهم کند.
امتیاز من ۲/۵ ستاره از ۴ ستاره
آا کوروساوا در یکی از شاهکارهای تاریخ سینما؛ راشومون» معنای حقیقت” و واقعیت” را برای همیشه عوض کرد، مفهوم قطعیت” را از منظر پدیدارشناسی به شکل جدی زیر سوال بُرد،نسبی بودن پدیدههای جهان هستی را به اثبات رساند و فلسفهی عدالت را به چالش کشید. راشومون» روایتگر واقعهای واحد از دیدگاه چهار نفر است که ماجرای نزاع و قتل یک مرد و به همسر وی را روایت میکنند و هر کدام از آنها این رخداد را از منظر خود بیان میکنند.نکتهی تکاندهندهی فیلم در آنجاست که هر چهار روایت بهرغم متفاوت بودن درست و منطقی جلوه میکنند و فیلم درنهایت بیننده را با سوالی سخت و سهمگین دربارهی ماهیت حقیقت تنها میگذارد و ضربهای اساسی به جزماندیشی و قطعیتگرایی ذهن بشر وارد میسازد.محسن استادعلی در مستند دمِ صبح» همین نگرش را در پیش میگیرد و به نتیجهای مشابه میرسداما با یک تفاوت عمده که معتقدم ارزش اثر وی را همپای فیلم کوروساوا و حتی فراتراز آن بالا میبرد و این نکته در تفاوت فیلم مستند و داستانی خلاصه میشود:اگر کوروساوا یک فیلم داستانی” ساخته، از یک فیلمنامه” بهره گرفته، و همچون همهی فیلمهای تاریخ سینما درجهت بیان منظور و مقصود خود جهانی ساختگی” بنا کرده؛استادعلی یک رخداد واقعی” را دستمایهی کار خود قرار داده،برای بیان مقصود ازقبل فیلمنامه” ننوشته و مهمتر از همهی اینها قصهی فیلمش ساختگی” نیست. داستانی که استادعلی از چگونگی قتل یک زن توسط همسر جانباز اعصابوروان او- در دو روایت و نقطهی دید کاملا متفاوت-بیان میکند تفسیر خلاقانهی واقعیت است؛ تعریفی که گریرسون از سینمای مستند ارائه کرده بود و در فیلم مستند دمِ صبح» به بهترین شکل ممکن تجلی پیدا میکند.با وجودی که نزدیک به هشت سال از ساخته شدن این مستند میگذرد متاسفانه به علت کجسلیقهگی،هنرناشناسی، توهم توطئهی اپیدمیک مدیران و مسئولان حوزهی سینما دچار سانسور و توقیف شد، از شرکت در جشنوارهی سینماحقیقت باز ماند و درنتیجه بهجز چند نمایش بسیار محدود، هیچگاه شانس اکران گسترده برای مخاطب انبوه را به دست نیاورد و حسرتی دیگر بر جان و دل علاقهمندان و مخاطبان جدی سینمای مستند بر جای گذاشت.
پینویس:در تمام اینترنت حتی یک عکس یا پوستر از این فیلم پیدا نمیکنید.
اردوان وزیری
جسیکا چستین، بازیگر و تهیهکنندهی آمریکایی که این روزها در کنار بازی در نقش اصلی اکشن تریلر ۳۵۵ (به کارگردانی سایمون کینبرگ)، تهیهکنندگی این فیلم را نیز برعهده دارد، به تازگی در گفتوگو با ایندیپندنت شرکت کرده و در این مصاحبه گفته او و همکارانش در این فیلم میخواهند نشان دهند آدمهای خلاق چهگونه میتوانند کنترل را از دست مدیران اجرایی بگیرند. چستین که در ۳۵۵ در کنار پنهلوپه کروز، ماریون کوتیار، لوپیتا نیونگو و دایان کروگر ایفای نقش میکند، در این گفتوگو همچنین دربارهی آیندهی فیلمها و همچنین وم تلاش برای شنیدن صداهای متنوع از سوی هالیوود سخن گفته است.
اخیراً در صنعت فیلم چه چیزی تغییر پیدا کرده که فکر میکنید طی دهسال آینده نیز به رشد و توسعهی خود ادامه خواهد داد؟
یک تفاوت عمده، آزادی ن برای صحبت دربارهی این صنعت است. اوایل نسبت به انتقاد دربارهی صنعتی که برای کار در آن بسیار خوششانس بودم کمی اضطراب داشتم. بعد از اینکه تمام عمرم را صرف تلاش برای ایجاد یک سابقهی حرفهای کرده بودم، شاید داشتم آن را خراب میکردم. حتی کارگردانهای مردی بودهاند که به من میگفتند: درباره مسائل مربوط به ن بیش از حد حرف میزنی.» ولی من متوجه شدم برای نی که تازه وارد این صنعت میشوند همه چیز متفاوت است. اخیرا در کنار سوفی ترنر در یک تور مطبوعاتی [برای فیلم ققنوس سیاه] شرکت داشتم و احساس کردم آزادیای که او برای بیان عقاید خود و صحبت کردن دربارهی بیعدالتیهایی که ممکن است ببیند، دارد به شکلی طبیعی و بیدرنگ و بدون تامل به ذهن و زبانش میآید. این به آن معناست که زنها حالا حس میکنند بدون اینکه سابقهی حرفهایشان به خطر بیفتد هم میتوانند حرف بزنند.
آیا فکر میکنید این توانمندسازی بر فیلمهایی که طی دههی آینده ساخته میشوند تاثیرگذار خواهد بود؟
مسلماً بر فیلمها تاثیر خواهد گذاشت ولی نمیخواهم از این منظر اعتبار زیادی به سیستم استودیویی بدهم. درواقع کل این اعتبار را برای مخاطب قائل هستم چون سالهاست این یک واقعیت شناخته شده است که فیلمهایی با مجموعهی بازیگران زن در مقایسه با آثاری که هنرپیشههای مرد در آن نقشآفرینی میکنند شانس بیشتری برای بازگشت پول داشتهاند. در حالی که سیستم استودیویی به این حرفها گوش نمیکرد و به گفتن اینکه فیلمهایی که دربارهی ن ساخته میشوند قابل بازاریابی نیستند ادامه میداد.
شما تهیهکنندهی اکشن تریلر ۳۵۵ یکی از آن فیلمهایی که از مجموعه بازیگران زن بهره میگیرند هستید و خودتان هم در آن، در کنار لوپیتا نیونگو و ماریون کوتیار بازی میکنید. این پروژه چهطور اتفاق افتاد؟
وقتی فعالیت حرفهایم در حال اوج گرفتن بود ایدههایی برای ساخت فیلم در ذهن داشتم و آن را با آدمهایی که میتوانستند آنها را بسازند در میان گذاشتم ولی آنان فقط از ساختنش سر باز زدند. بنابراین دربارهی ایدههایم با هنرپیشههایی که بهشان اشاره کردید صحبت کردم. همهی ما در موقعیتی مشابه [زن] بودیم و بنابراین موضوع اختلاف دستمزد وجود نداشت و درواقع انجام چنین کاری بسیار ساده بود. به همین دلیل تعجب کردم که چرا کسی قبلاً چنین کاری انجام نداده بود. من امیدوارم سایر هنرپیشهها نیز درک کنند که کنار هم قرار گرفتن و انجام کاری که بتواند کنترل را از دست برخی مدیران اجرایی بگیرد و به آدمهای خلاق بسپارد کار دشواری نیست. مدیرانی که متاسفانه آنها تصمیم میگیرند کدام بازیگر زن و قبل از چه سنی ارزشمند است.
متن کامل این مصاحبه را در وبسایت مجله فیلم مطالعه کنید.
https://www.film-magazine.com/interviews/world/2002/
چه عواملی باعث جذاب شدن یک مستند باستانشناسی میشوند؟ آیا این نوع مستند با همه اطلاعات علمی که ارائه میکند-یا قرار است ارائه کند- اصولا میتواند جذاب و دیدنی باشد؟ ارتباط مخاطب با مستندهایی از این دست چگونه شکل میگیرد؟مستندساز برای برانگیختن توجه و علاقه مخاطب چه اِلمانهایی در اختیار دارد؟ و سؤالهای متعدد دیگری که پاسخ به آنها-در حوزهی این نوع مستند خاص- ساده و سرراست نیست و دقیقا به همین علت نقد و تحلیل و بررسی این مستندها را تاحدودی با دشواری همراه میسازد.بنابراین شاید بهتر باشد برای دستیابی به نتایج ملموستر،دایرهی وسیع این سؤالها و پاسخ آنها را به فیلمهای منفرد محدود کنیم .مستند تخت سلیمان»ساختهی پژمان مظاهریپور با بهرهگیری از شیوهی روایی روان که نتیجهی یک طرح مونتاژی موزون است موفق میشود اهمیت باستانشناسانهی سایت تخت سلیمان را به بیننده منتقل کند و در عین حال با ارائهی اطلاعات دست اولی که حاصل مصاحبه با افراد صاحبنظر است کنجکاوی و توجه مخاطب را برانگیزد.کارگردان این مستند به مدد تصویربرداری شناوری که در سینک با نریشن به تمام نقاط این سایت سَرَک میکشد جذابیت بصری قابلتوجهی ایجاد میکند و از این رهگذر اطلاعات علمی/تحقیقی فیلم و یافتههای باستانشناسی را به بیننده منتقل میسازد(خود مظاهریپور تصویربرداری را انجام داده است).از دیگر عوامل جذابیت فیلم،صدای راوی(شهرام درخشان) است که علیرغم اینکه از ابتدا تا انتها لحن و تُن ثابتی دارد از صلابت و استحکام برخوردار است و اهمیت این سایت که در میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده برجستهتر میکند.مظاهریپور میتوانست برای جذابتر کردن اثرش از پلانهای اصطلاحا کارتپستالی” یا نماهای هوایی بیشتری استفاده کند اما خوشبختانه به جز دو یا سه نما از این نوع در ابتدای فیلم و همین تعداد پلان از سهتیغ تخت سلیمان که در پسزمینه یا کنار آن خورشید در حال غروب را میبینیم در کاربرد چنین نماهایی کنترل محدودکنندهای اعمال شده تا فیلم از هدف اصلیاش منحرف نشود.اهمیت مستندتختسلیمان» جدا از جنبهی باستانشناسی و علمیاش،در نمایش و بیپیرایهی این سایت-همانگونه که بوده و هست-متجلی میشود.
امتیاز من 3/5 ستاره از 4
دنیای تصویرآنلاین-استیو کارل از زمانی که با نامزدی اسکار برای فاکسکچر» در سال ۲۰۱۴ به عنوان یک هنرپیشه جدی گرفته شد، روشهای سَبٌکتر بازیگری در مجموعههای تلویزیونی اداره» و سرخبرگزار» را کنار گذاشته است تا در آثاری بازی کند که اِد هِلمز آنها را فیلمهای غمگین مینامد. برای هنرپیشهای که در پروژههای متعددی خوش درخشیده است که بیش از اینکه صرفا ناشاد باشند ظرائف و نکات دقیقی دارند این یک کلیگویی تاسفبار بهشمار میرود و درخشش کلیدی کار او را سراسر نادیده میگیرد، چه نقش یک سرمایهگذار فوقالعاده باهوش (مارک باوم در رکود بزرگ) یا جان دوپونت، میلیاردر منزوی و یرت فاکسکچر را بازی کند، کارل استاد آشکار کردن آسیبپذیری درون کاراکترهایش است. فقط در سال ۲۰۱۸، کارل در سه فیلم بازی کرد که به توانایی او در به نمایش گذاشتن مردهای واقعی و غیرداستانی که به حد مشخصی از همدلی نیاز دارند متکی هستند. در اکتبر، کارل نقش دیوید شِف، یک پدر و یک نویسنده را در فیلم تکاندهنده پسر زیبا» به تصویر کشید که درگیر اعتیاد پسرش نیک به شیشه است. پس از آن عواطف و افکار هنرمندی به نام مارک هوگانکمپ» را در فیلم امیدوارانه رابرت زمهکیس به ماروِن خوشآمدید» بهنمایش گذاشت. با توجه به توانایی او در نمایش آسیبپذیری شخصیتها، هدف کارل در فیلم معاون» از نویسند/کارگردان آدام مککی به تصویر کشیدن چهرهای انسانی از دونالد رامسفلد در دوران حماسه قدرت گسترشیابنده دیک چِنی است. وبسایت راجر ایبرت از طریق تلفن مصاحبهای با کارل درباره معاون» و نقشآفرینی او در این فیلم انجام داده است.
متن کامل این مصاحبه را که برای سایت دنیای تصویر آنلاین ترجمه کردهام در لینک زیر بخوانید
پودوفکین در مقالهی تناقض اصلی کار بازیگر” (فن سینما و بازیگری در سینما،ف.ا.پودوفکین،ترجمه حسن افشار،نشر مرکز،۱۳۷۰)مینویسداصل کار بازیگر،چه در فیلم و چه بر صحنه،آفرینش انگارهای منسجم و حقیقتمانند است.بازیگر از همان آغاز کار خود باید بکوشد این انگاره را جذب کند و مآلاً تحقق باشد.پس کار بازیگر با انگاره دوگانه است.انگارهای که بازیگر با کار خود میسازد از یک سو از خود وی به عنوان شخصی با خصوصیات فردی معین مایه میگیرد و از سوی دیگر مشروط به فعل و انفعال این عنصر شخصی با فحوای کلی نمایشنامه است».ارزیابی نقشآفرینی لیدیگاگا در فیلم ستارهای متولد میشود» از دیدگاه پودوفکین،انگارهی تازهای از تواناییهای هنری او پیش چشم ما میگشاید.گاگا به عنوان یک سلبریتی و ستارهای فوقحرفهای در عالم موسیقی،در این فیلم مجبور است از خودِ واقعیاش فاصله بگیرد و در نقش دختری معمولی فرو رود که براساس استعدادهای ذاتیاش در خوانندگی پلههای ترقی را آرامآرام و در گذر زمان طی میکند و در این مسیر با آشناییزدایی از تصویر تثبیتشدهی خود در عالم واقع موفق میشود تعادل مورد نظر پودوفکین را بین تواناییهای فردی و فحوای کلی نمایشنامه-در اینجا متن فیلمنامه-برقرار و آن انگارهی منسجم و حقیقتمانند را خلق کُنَد.لیدیگاگا در سرتاسر فیلم تلاش میکند چهرهی شناختهشده و مألوف خود را که در عالم واقع در زیر گریمها و لباسهای عجیبوغریب پنهان شده کنار بزند و آماتوریسم ملازم با شخصیت الی را به نمایش بگذارد؛نوعی خودساختارشکنی دشوار که به خوبی از پس آن برمیآید.و اما نکتهی مهمی که نقشآفرینی لیدیگاگا را برجستهتر میسازد این است که کارگردان در فرآیند فیلمبرداری و مونتاژ،مسئولیت باورپذیرکردن نقش را به قابلیتهای خود لیدیگاگا معطوف نموده است.بههمینجهت و برخلاف کلیشههای رایج آثاری از این دست،تعداد نماهای کلوزآپ از چهرهی لیدیگاگا اندک هستند و تقریبا در سرتاسر فیلم او را عمدتا در نماهایی عمومی،شلوغ و مدیوم میبینیم.این روش دکوپاژ و بهاصطلاح باج” ندادن به بازیگر به مدد مونتاژ،بهرغم اینکه فشار مضاعفی بر او وارد میکند موجب بروز توانمندیها و فرورفتن بازیگرِ مستعد در نقش هم میشود.بهعنوان یک نمونهی موفق اشاره میکنم به سکانس حضور الی در کنسرت جک،جایی که جک اصرار میکند برای همخوانی آهنگی که الی نوشته روی صحنه برود اما او خودداری میکند.با اصرار بیشتر جک،الی که گویا آیندهی روشنی پیش روی خود میبیند در یک لحظه تصمیم سرنوشتساز زندگیاش میگیرد و با یک تغییر چهره بسیار کوتاه، مصمم روی صحنه پا میگذارد و این چند ثانیه در فضایی شلوغ و نمایی متوسط از بدن- و نه چهره- لیدی گاگا اجرا میشود که آدمهای متعدد دیگری هم در آن حضور دارند.خوشبختانه بازی لیدیگاگا مورد توجه اعضای گلدن گلوب و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی قرار گرفت و نامزد دریافت جایزه بهترین هنرپیشه نقش اول زن شد.
تصویری از یک رفتار اجتماعی
نگاهی به مستند باشگاه حیوانات» .
محقق و کارگردان: هادی آفریده
.
بهترین راه ورود به جهان مستندهای هادی آفریده، تحلیل فیلمهای او از دریچه پژوهشهای عمیق و دامنهداری است که در همه آثارش به چشم میخورد و خصیصه ممیز فیلمهای وی و یکی از عوامل جذابیت آنها به شمار میرود. آلن روزنتال در کتاب مستند؛ از ایده تا فیلمنامه» (ترجمه حمیدرضا لاری، انتشارات ساقی) ضمن تأکید بر نقش تعیینکننده پژوهش در فیلم مستند اشاره میکند که مستندساز باید در مرحله پیشتولید، تیزهوشی و کنجکاوی یک خبرنگار را داشته باشد و در عین حال از دقت و موشکافی یک دانشجوی دکترا برخوردار باشد و همزمان نقش مشاهدهگر و تحلیلگر را نیز بر عهده بگیرد.
لیلا مکتبیفرد، استادیار گروه علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه خوارزمی نیز در بخشی از مقالهای با عنوان جستاری در توزیع، تکثیر و آرشیو فیلمهای مستند: منبع اطلاعاتی فراموششده» مینویسد: فیلم مستند آن گونه که از تعریفش برمیآید بیشتر سر آن دارد که تصویری واقعی از یک پدیده یا رویداد را فراروی بیننده قرار دهد و طبیعی است که بازنمون حقیقت بهراحتی میسر نیست و نیازمند تحقیق و تتبع در امر یاد شده است.» و با نقل قول از پژوهش سینماییِ محمد تهامینژاد ادامه میدهد: به عبارتی، طرح فیلم مستند به هر نحو با پژوهش همراه خواهد بود.» به همین جهت میتوان نتیجهگیری کرد که عامل اصلی موفقیت فیلم مستند و پیششرط اصلی آن در تحقیق خلاصه میشود.
آفریده با آگاهی از این نقش حیاتی و سرنوشتساز، قبل از اقدام به ساخت هر مستند، درک ذهنی روشنی از درونمایه و هدف اثر و در عین حال تصور واضحی از مخاطب خود دارد و بنابراین زمانی که درباره موضوعهای متنوعی همچون یک نقاشی بهجامانده از عهد قاجار و تلاش برای ترمیم و بازسازی آن (صفِ سلام)، شکلگیری و ساخت باغهای ایرانی در گستره تاریخ (پردیسهای خیال)، تخریب باغهای قدیمی شهر تهران در بازه زمانی دویستساله (باغهای گمشده) یا تاریخچه طولانیترین خیابان خاورمیانه (چنارستان) فیلم میسازد، کاملاً روشن است که بیش از هر چیز میکوشد جنبه اِسنادی فیلمهایش را از طریق ارائه اَسنادِ قابل اتکا تقویت کند.
متن کامل این مطلب را در وبسایت و کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم در آدرس زیر مطالعه کنیدhttps://www.film-magazine.com/reviews/iran/95/
الکس گارلند در فیلم قبلی خود Ex Machina ثابت کرده بود فیلمساز خوشقریحهای است که درک دُرُست و روزآمدی از زمانهای که در آن زندگی میکند دارد.او در این فیلم موفق شده بود در فضایی آیندهنگر و تحت سلطهی تکنولوژی و با فیلمنامهای که براساس نزدیکی تدریجی و گامبهگام انسان و ماشین و حتی دل باختن پروتاگونیست فیلم به هوشمصنوعی شکل گرفته بود اثری تاملبرانگیز خلق کند. ارتباط بین انسان و ماشینِ هوشمندِ مخلوق او،خصوصا بعد از اختراع هوش مصنوعی و فراگیر شدن آن طی چند سال اخیر و همچنین پیامدهای دیستوپیایی این رابطه، همواره محل بحث و مناقشه و اعتراض اندیشمندان حوزههای مختلف بوده است.به عنوان مثال چند سال قبل،بيش از هزار نفر از محققان هوش مصنوعی نامه سرگشادهای در رابطه با خطر سلاحهای خودمختار و خودشليك منتشر کرده بودند.افراد مشهوری مثل اِلون ماسك مدير ارشد اجرایی تسلا،استيو ووزنياك از آپِل و مرحوم استفن هاوكينگ فيزيكدان برجسته در اين نامه به جنبههای خطرناك هوش مصنوعی اشاره كرده و نوشته بودند:سوال كليدی كه امروز برای بشريت مطرح میشود اين است كه آیا قرار است يك مسابقه جهانی را در زمينه سلاحهای هوش مصنوعی راه بيندازيم يا از وقوع آن جلوگيری كنيم؟چنانچه نيروهای نظامی برتر جهان براساس توسعه سلاحهای خودمختار پيش روند،وقوع يك رقابت تسليحاتی جهانی اجتناب ناپذير خواهد بود و نقطه پايان اين رقابت تكنولوژيك روشن است:سلاحهای خودمختار و خودشليك به "كلاشنيكوف" آينده تبديل خواهند شد. و گارلند این ترس و نگرانی را در نمای پایانی Ex Machina، جایی که هوش مصنوعی لباس به تن میکند و همچون یک انسان واقعی قدم به دنیای واقعی میگذارد و وارد جامعهی بشری میشود به تصویر کشیده بود.فیلم نابودی” را از یک جهت میتوان ادامهی Ex Machina دانست: هوش مصنوعی حالا به حدی از پیشرفت رسیده که میتواند انسانها را نابود کند و جای آنها را بگیرد اما فیلم قادر نیست مقدمات و زمینهچینی مناسبی برای نتیجهگیری نهایی فراهم کند.متن فیلم و شخصیتها بهشدت سطحی و کارگردان از کلیشههای بدون پشتوانهای در شخصیتپردازی بهره گرفته که یادآور کاراکترهای آثار نازل ژانر علمی/تخیلی هستند.برخلاف فیلم قبلی گارلند،دیالوگهای نابودی” دلالت تصویری پیدا نمیکنند و به جز یکی دو مورد محدود نیز قادر به ارائهی اطلاعات لازم برای رمزگشایی یا تبیین رخدادهای فیلم نیستند. نابودی” برای کارگردان Ex Machina یک عقبگرد آشکار بهشمار میرود
درباره این سایت